----------------------------------
این کامنت از نیـــــــکـــــی به دلم نشست:
خيابان‌های تنهايی،
دلی ولگرد مي‌خواهد
آوازم بدون تو،
سکوتی سرد مي‌خواهد
برايت مرده بودم،
تا برايم تب کند قلبت
ولی حتی نپرسيدی،
دلت همدرد مي‌خواهد؟
و شاید همه‌ی این شایدهای احسان عیوضی با هم:
شاید
این که دیدیش و ندیدت؟
یا اون‌طوری که باید دیده نشد؟
یا اون‌طوری که باید دیده نشدی؟
فکر تو مشغول کرد و فکرش مشغول نشد؟
این که یخ کردی؟
این که آتیش گرفتی؟
این که آرام گذشت؟
این که ذوب شدی و یخ بود؟
این که یخ کردی و ذوبت نکرد؟
فقط می‌دونم خیلی وقته بازی چشم‌ها رو من باختم. نه از ترس، نه از خشم، نه از نفرت، نه شاید از دوست داشتن بیش از حد..
تنها برای اینکه نگاه اول رو برای همیشه همراه داشته باشم.
امروز فهمیدم احساس نانوشته رو هم میشه نوشت، فقط کمی "احساس" می‌خواهد.
در هر راهی که قدم برداری
یا نشانی از خود بر جای گذاری
هر چند که تاریک و سیاه باشد
عاشقانه به دنبالت می‌آیم

مشکل از من است که دیده نمی‌شوم
عشق هم برای تو کم است
من کوچک بودن خود را با بزرگی تو قسمت می‌کنم
اما تو فقط بزرگی خود را در من می‌بینی

تنها.. دیده شدنت برای من کافی نیست
هرجا که باشم تو را دوست دارم
هرچند سهم من و تو جز جدایی نیست

برای تنها نماندنت از تو گذشتم
از دلم گذشتم
و بدرود همیشه...

«دامن کشان، ساقیِ می‌خواران، از کنار یاران، مست و گیسو افشان، می‌گریزد
بر جامِ می، از شرنگ دوری، مرحم مهجوری، چون شرابی جوشان، می بریزد

دارم قلبی، لرزان ز رهش، دیده شد نگران
ساقیِ می‌خواران، از کنار یاران، مست و گیسو افشان، می‌گریزد

دارم قلبی، لرزان ز رهش، دیده شد نگران
ساقی می‌خواران، از کنار یاران، مست و گیسو افشان، می‌گریزد»*



*: آهنگ "ساری گلین" از آلبوم "به تماشای آب‌های سپید" - "حسین علیزاده".

در میان کلبه‌ای متروک / رو به سوی جنگلی تاریک
من نشسته بر در کومه / آسمان صاف و کمی دل‌گیر
زوزه‌ی گرگی چه بی‌پروا / ساده پر کرد جنگل خاموش
اسب را دیگر هراسی نیست / همدم غربش همین نجواست
*
من چه آسان دل بریدم من...
تل هیزم روبروی پشت
او که این‌سان جنگلی جان داد / این تبر بر دوش - زخمی از آدم‌ها / بغض خود در او فرو می‌ریخت
من چه دل‌ها من بریدم، من!
*
روزگاری صبح را سوت قطاری بود / خلوت روز پر هیاهو بود
اینک اینجا / چون چکاوک / با پرستوهای کوچک / نغمه‌ی آزادی
بی‌نگاهی که دلم لرزد / وه چه ساده ترس را کشتم
من چه آسان دل بریدم من...
*
همدم تنهایی‌ام اسب است / بی‌وفایی را نمی‌داند / بی‌وفایی را نمی‌فهمد
گاه و بی‌گاه / هر زمان بر در زنم
ناله‌ای را در سرش خوانم / از برم هرگز فراری نیست

آن‌که از من عهد عاشقی می‌خواست / با غبار کوچه در بادی فرامُش شد
من زتقصیرش / قصر نقص عاشقی را / در میان بیشه‌ای بی‌رود علم کردم
من چه آسان دل بریدم من...
*
کار هر روزم
زخمه‌ی دل با تبر بر بی‌گناهی من فرود آرم
ضخمه برگیرم، کمی با این قناری / ناله‌ی عشقی همی خوانم
آن نجابت پیشه را، همدم تنهایی‌ام خوانم
قطره‌ای آب ذلال / از دل چاه سیه بیرون کشم
و به بازگشتی دوباره من بیندیشم
*
شایدی
این روح سرد و بی‌شقاوت کز آدمی مانده
در ته ژرفش
چون این چاه
قطره آبی همچنان باقی‌ست
*
من چه ساده دل بریدم من...
دل بریدم تا بیندیشم... / دل بریدم اشک‌ها جاری‌ست
*
دل بریدم تا که خود یابم / ناله‌ی گرگی صدا دیدم
دل بریدم با قناری نغمه‌خوان گردم / پر پروازش شکسته / کنج این زندان رها کردم ...
*
من ستاره جست و جو کردم
از پی این شاخه‌های خشک
ماه هم دیگر نمی‌تابد.
آسمان دریایی‌ست
دل هامان آبی‌ست
شوق هستی دم صبح
سر سجاده‌ی عشق
بانگ گلدسته
اذان!

قلب‌ها در تپش نبض زمان
با خدا حسرت دل را گویند

پهنه‌ی دشت وسیع ملکوت
گذر با خردان از ناسوت
مقصد عشق خدا در لاهوت

... سفره‌ای بر لب ایوان خدا ...
خار
برگ گل را بنوشتم:
«تو چه کردی همه عمر در برِ گل جا داری؟»
گفت:
«تو چه بینی
که دلم
از همین دوریِ نزدیک
کنون
در خار است.»