"


----------------------------------
این کامنت از نیـــــــکـــــی به دلم نشست:
خيابان‌های تنهايی،
دلی ولگرد مي‌خواهد
آوازم بدون تو،
سکوتی سرد مي‌خواهد
برايت مرده بودم،
تا برايم تب کند قلبت
ولی حتی نپرسيدی،
دلت همدرد مي‌خواهد؟
و شاید همه‌ی این شایدهای احسان عیوضی با هم:
شاید
این که دیدیش و ندیدت؟
یا اون‌طوری که باید دیده نشد؟
یا اون‌طوری که باید دیده نشدی؟
فکر تو مشغول کرد و فکرش مشغول نشد؟
این که یخ کردی؟
این که آتیش گرفتی؟
این که آرام گذشت؟
این که ذوب شدی و یخ بود؟
این که یخ کردی و ذوبت نکرد؟
فقط می‌دونم خیلی وقته بازی چشم‌ها رو من باختم. نه از ترس، نه از خشم، نه از نفرت، نه شاید از دوست داشتن بیش از حد..
تنها برای اینکه نگاه اول رو برای همیشه همراه داشته باشم.
امروز فهمیدم احساس نانوشته رو هم میشه نوشت، فقط کمی ""احساس"" می‌خواهد.
"
بازگشت به نوشته‌ها