من شاعر نیستم...
"
تو که نباشی
باشی و نبینی
ببینی و نخوانی سخن عشق
از سکوت پرهراس چشمانم
که بی نگاه تو،
حرف نمی زنند و تنها رنگ خاطره می شویند
از در و طاق برهم شکسته ی این دل غبار آلوده،
آسمان باز سیاه شب است و
مهر می بارد و
ماه دل انگیز و
ستاره نیز هم...
تنها
شب های یلدایی من
بی ماه اش
که مهرم هرچه بیش، کمتر بود
کنون ستاره اش می جوید که سهیلی شده...

پ.ن: اگر شاعری به زیر هم نوشتن کلمات بود که اهالی خاور دور همه شاعر بودند! اگر به هوای شعر به احساسم سرک می کشی، برو که نه من شاعرم و نه تو شعر شناس...
"
بازگشت به نوشته‌ها