تو و لِی‌لِی؟..
"
توی لی‌لی‌بازی‌ها، پات روی خط رفت، خندیدم؟ به روت آوردم؟ چی شده داریه برداشتی، دور شهر، دادار دودور که فلانی مجنونه؟..
مجنونم.. تو چرا خندیدی؟.. ""تو"" چرا خندیدی؟.. ""تو"" چرا سنگ زدی؟
جای سنگ‌هات ستاره کاشتم.. ستاره‌ات هم کمته؟ چرا دوره افتادی، قد و نیم‌قدّ همه جنونمو می‌چسبونی به ردّ پات؟
پات روی خط رفت!.. خندیدم؟.. به روت آوردم؟..
راستی!..
من که مجنونم و بس.. تو چرا سایه شدی؟

پی‌نوشت: دوازده سیزده سالی شده که وبلاگ‌نویس‌ام. تنها شیوه‌ی فراموشی هذیان‌های مغز چروکیده‌ام و دل‌خستگی‌های غریبگی‌ام. از دوست‌داشتن‌م نوشتم، از شکستنم، دانشگاهم، کارم و... . همه‌اش پشت عاشقانه‌ها قایم شد. گیرم گمان تو درست و یک در هزار، حرف از توست. تو نخوان. حداقل به روی من نیاور.
پی‌ترنوشت: کاش نمی‌خواندی که مجبور نمی‌شدم توضیح دهم که ""مجنون بودن""م عاشقانه نیست. هرچند.. (نه که عاشق باشم ها، نه.) پی‌ترترنوشت: فیدهای قدیمی به‌روز رسانی نخواهند شد.
"
بازگشت به نوشته‌ها