ترانه‏‌ی نگاه!
"
1.
آهنگ نگاهت به گناه می ‏زند
وقتی ترانه‏ اش را کسی می‏ خواند که از جنس من و عشق نیست...

2.
نگاهت کردم...، نگاهم کردی...، ماندم؛
ماندم بین دو راهی :
راه اولش ختم نگاه بود و
راه دومش شور گناه!
راه سوم را کسی به من نیاموخت:
                                        "" تقدیر""

3.
دیروز صبح که رفته بودیم کوه، بار و سنگینی نگاهت که افتاد روی دوش من، فهمیدم چیزی هنوز بین ما کم است. اما از جنس دل و احساس نیست، خلوت و خیال نیست؛ نه! حتی مهر و سردی و گر گرفتن گرمای گناه نیست.
نه شاید؛ شاید تنها چیزی بین‏مان زیاد باشد؛ زیاده مستیم و می‏ گرییم؛ سرخوشیم و چنگ می زنیم به رنج‏ های عالم که زجرمان دهد؛ همآواز می شویم و از غم و جدایی‏ ها می‏ خوانیم؛ طعنه می‏ زنیم به ستاره‏ های پرفروغ و تنها و به خود که می‏ رسیم خاموش می‏ شویم؛ سکوت می‏ کنیم مبادا این با هم بودن‏مان را چشم بزنند؛ پلک می‏ بندیم مبادا افسون شویم و اشک چشممان را بگیرد و رسوای‏مان کند؛ پر می‏ کشیم برای با هم بودن تا تنها با هم بودمان را قاب کنیم روی دیواری، کنج طاقچه‏ ای و نمی‏ دانیم کی و کجا بوده این قفس‏ ها که ساخته‏ ایم. 
بگذریم...
همه‏ ی خستگی‏ ام را انداختم روی شانه‏ ی کوه و از کمرکش کشنده‏ اش با تو همراه بودم؛ انقدر همراه که یادم رفت تو ماندی و من رفتم! 

هرچه اوج می‏ گرفتیم...
می‏ خواستم بگویم من...
یک‏بار...
راستش من...
خواستم که بگویم تو...
من...
خواستم...
می شود نگاهم نکنی؟

"
بازگشت به نوشته‌ها